شماره ٧٩

اي مرغ جان طلب کن ازين آتشين قفس
راه برون شدن که تو را هم قفس نماند
زان دوستان خاصي که ديديد در ديار
دردا که در ديار وفا هيچ کس نماند
ياران نازنين همه رفتند و هيچ يک
زان همرهان به طالع من باز پس نماند
گوش درا، مدار درين کاروان سرا
کاينجا به غير ناله زار جرس نماند
آب بهار عيش و گل بخت ما بريخت
زين هر دو يادگار بجز خار و خس نماند
ياري که دم توان زد ازو بود صدر دين
دم درکش اي زمانه که جاي نفس نماند
سرمايه اميد من او بود در جهان
رفت و اميد من به جهان زين سپس نماند
شد عمر خوار در نظر ما که بعد ازو
ما را به وصل هيچ عزيزي هوس نماند