شماره ٧٧

اي خداوندي که پيش طبع فياضت سحاب
بي حيا شخصي بود گر دعوي رادي کند
مرکب عزمت به هر ميدان که برخيزد ز جا
گوي خاکي در رکابش جنبش بادي کند
همتت گر ملک باقي را نمايد التفات
هر گياهي بعد ازين در باغ شمشادي کند
ور کني هندوي کيوان را به درباني قبول
مقبل جاويد گردد زين فرج شادي کند
با حريف راي تو گردون همي ريزد به طرح
مهره سيمين انجم و آن ز استادي کند
صاحبا داد سخن من داده ام در روزگار
آسمان بر من نمي شايد که بيدادي کند
از براي بنده بنيادي نهادي سخت نيک
زودتر ترسم که گردون سست بنيادي کند
گردن من بنده گر آزاد گرداني زدين
تا بود از بندگيت بنده آزادي کند
جاودان پاينده بادي تا به يمن دولتت
اين خراب آباد دنيا جنت آبادي کند