شماره ٧٤

يا رب اين قوم چه دم سرد و چه افسرده دمند
که به دم سردي و افسردگي از دي بترند
خير قوم همه شان خواجه علائالدين است
که ورا اهل خرد لاشه لاشي شمرند
گر کسي در سر و شکلش نگرد قي بکند
نوکرانش همه از گرسنگي قي بخورند
گر به تقرير و به تحرير چو تير فلک است
به ازين نيست کزين مملکتش پي ببرند
سبلتش را به کششهاي پياپي بکنند
دبه اش را به لگدهاي دمادم بدرند
دوش مي گفت حريفي که فلاني امروز
خواجه فرمود که در ملک دگر مي نخورند
به سر خواجه که من دست فرا مي نبرم
تا سر خواجه از اينجا به فرو مي نبرند