خسروا اين امير کرمان چند
کفن خود چو کرم پيله تند
خيل کرمان تو مورگير و ملخ
با سليمان و ملک او چه زند
آفرين بر ثبات و حلم تو کو
پشت کوه از شکوه مي شکند
صبر ايوبي تو کرمان را
من بر آنم که زود برفکند
گور اگر با پلنگ جويد جنگ
گور خود را به دست خويش کند
عقل داند که عاقبت چه بود
روبهي را که قصد شير کند