شماره ٦٤

اي شهنشاهي جوانبختي که در معراج جاه
شهسوار همتت تا قرب اوادني براند
بر براق همتت تا ديد گردون بر عروج
بر زبان صد بار سبحان الذي اسري براند
از نشان پايه قدرت نشد آگاه وهم
گر چه صد منزل فزون از طارم اعلي براند
بر نشست امروز دستت خامه پي کرده را
بي توقف بر سواد عالم بالا براند
در پناه راعي عدل رعيت پرورت
گله گرگ کهن را بره تنها براند
آسمان قد را خداوندا دعاگو مي کند
بهر مقصودي رديف شعر خود عمدا براند
تا شنيدم از زبان صادق القولي که شاه
بر زبان سي عقد صد کاني به نام ما براند
با دل خود گفتم ارچه پيش ازين بودت طمع
دولت شه باد چه توان اين قدر حالا براند
بنده زان شادي که سلطان برد نامم بر زبان
اين سخن را بارها با هر کسي هر جا براند
بلکه بربالاي چرخم تير بر بالاي چرخ
ثبت کرد اين مبلغ و بر جمع سر بالا براند
دوش گفتندم يکي از نايبان حضرتش
مبلغي کم کرد ازان باقيش براثنا براند
گفتم اين معني کجا دارد رواشاهي که او
ابر را ادرار داد و بحر را اجرا براند
نيست قلب لشکر دشمن زر سلمان که او
زد بران انداخت بعضي را و بعضي را براند
سايه شه بر سرم بادا که هر کو بر سرش
سايه شه بود دولتهاي مستوفا براند