شماره ٥٣

هدهد نامه رسان تاج کرامت بر سر
نامه اي دوش به سلمان ز سليمان آورد
سحري پيک نسيم آمد و از خاک درش
مردم چشم مرا کحل سپاهان آورد
يا اياز طرف با رگه محمودي
مژده مرحمت و تحفه احسان آورد
آن نبي خلق که نامش چو نبي محمود است
با وجود عظمت ياد ز سلمان آورد
باز گرديد همان طائر فرخنده قدم
به تو از بنده دعاهاي فراوان آورد
داد شوريده از شور بيابان مشتي
به ملک تا به در روضه رضوان آورد
برد تر دامني از عين مقير طرفي
به خضر تا به لب چشمه حيوان آورد
آفرين باد برين خواجه مخدوم پرست
که ز تيغش خرد انگشت به دندان آورد
حق گزاري ولي نعمت و مخدوم به جاي
کس ازين بيش نياورده و نتوان آورد
اي خديوي که به تکليف و ارادت تقدير
طوق فرمان تو در گردن کيوان آورد
به درستي شرف منزلت کسرويت
بس شکستا که برين طاق نه ايوان آورد
غيرت دست تو کان خانه کان را برکند
اي بسا آب که در ديده عمان آورد
هر صباحي که به صوبي ز ديار تو سفر
کرد ازان ملک بضاعت همگي جان آورد
کوه اگر سر بکشد از تو، ضعيفي چو نسيم
از درت رفت و کشانش به گريبان آورد
پشت ملک است به راي تو قوي با رايت
روي در بارگه دولت سلطان آورد
ابر دستت نظر از تربيت دريا يافت
آفتابي مدد از سايه يزدان آورد
زود راي تو ازين نيت نيکو خواهد
گوي خورشيد فلک در خم چوگان آورد
حلقه درگوش به پا بوس تو چيپال آمد
تاج بر دوش به درگاه تو خاقان آورد
باد مقرون به ابد دور بقايت که تو را
آسمان از پي جمعيت دوران آورد