شماره ٥١

سپهر فضل و هنر شمس دين که شمس و قمر
جز از غبار درت توتيا نخواهد کرد
صفاي نيت و صدق تو صبح اگر بيند
ز شرم دعوي صدق و صفا نخواهد کرد
بريد باد بهاري به بوي نافه مشک
به عهد خلق تو فکر خطا نخواهد کرد
خجسته راي تو گويي ز روي لطف هنوز
نظر به حال پريشان ما نخواهد کرد
طبيب خلق تو دردي که در درون من است
به حسن تربيت آن را دوا نخواهد کرد
در تو ملجا فضل است و بنده جز به درت
به هيچ جاي دگر التجا نخواهد کرد
اگر چه اين قدرم خود محقق است که کس
به سعي کار خلاف قضا نخواهد کرد
ولي رضاي تو جويم از آنکه مي دانم
قضا خلاف رضاي شما نخواهد کرد
گرفتم آنکه دعاگو براي ساز سفر
حديث خيمه و اسب و قبا نخواهد کرد
قراضه اي که درين مدت از مسلمانان
ستاده است رهي تا ادا نخواهد کرد
يقين بدان که غريم مشنع بي شرم
به هيچ راه رهي را رها نخواهد کرد
محقري که بنامم مقرر است امروز
بوجه هيچ معامل وفا نخواهد کرد
روا مدار که حاجات بنده را به کسي
کني حواله که داني روا نخواهد کرد
جهان به کام تو بادا که بنده تا زنده
بود هميشه جز اينت دعا نخواهد کرد