شماره ٢٠

زهي آصف صفاتي کز کفايت
تو را ملک سليمان در نگين است
چو کلکت دانه مشکين فشاند
هزارش چون عطارد خوشه چين است
قضا با امر و نهيت همعنان است
قدر با صدر قدرت همنشين است
ز خاک درگهت صد پي کشيده
فلک نيل سعادت بر جبين است
ز شوق طاعتت صد ره نهاده
اسد داغ ارادت بر سرين است
وزيرا کاتب ديوان اعلي
چه گويم راستي مردي امين است
دور رسمک داشت در بغداد و واسط
رهي کز بندگان کمترين است
نجس کرد آن يکي را خواجه طاهر
که با خلق خدا دايم به کين است
يکي را خود يمين الدين بر آن است
که حاصل کرده از کد يمين است
يکي مطعون ارباب شمال است
يکي موقوف اصحاب يمين است
نمي دانم که در رسم من افتاد
خلل يا رسم اين ديوان چنين است
من آن مستوفي نحس نجس را
اگر طاهرتر از ماء معين است
سزايي مي توانم داد ليکن
نظر بر خواجه روي زمين است
به استخلاص من پروانه فرماي
که چون شمعم زباني آتشين است
سخن را بر دعايت ختم کردم
که آمين در دعا روح الامين است