شماره ١٨

تاج بخش خسروان شاهي کز آب تيغ او
جويبار مملکت پيوسته سبز و خرم است
راي او را زين زر بر پشت صبح اشهب است
قهر او را داغ کين بر ران شام ادهم است
نجم سيار از شهاب تيغ او يک پرتو است
بحر زخار از رياض طبع او يک شبنم است
چون بياض روي خوبان از سواد چين زلف
عکس صبح نصرتش تابان ز شام پرچم است
نوبت کوشش خروش کوس در گوشش بسي
شادي افزاتر ز صوت نغمه زير و بم است
در علو پايه صدر منصب جمشيد را
پيش دست و مسندش دست تواضع بر هم است
دست حکمش تا به صدر قدر باز افکنده اند
عدل را انصاف بار افتاده دستي محکم است
چرخ بالا دست گو دارد جهان زير نگين
روز و شب گردان بر انگشتش بسان خاتم است
خسروا بلقيس ثاني آنکه مهد عصمتش
در جناب قدس بالاتر ز مهد مريم است
کرد در حق من احساني وتنها حق وي
نيست بر من بلکه بر مجموع اهل عالم است
نايبان يک نيمه زر دادند و زان نيمي برات
بر وجوه تقدمه يعني که وجهي اقدم است
باز مي خواهند وجه داده را بعد از دو ماه
کافرم زان وجه اگر باقي مرا يک درهم است
نيست بر من حبه اي باقي و در ديوان مرا
مبلغي باقي است باقي راي عالي حاکم است