شماره ١٦

اي سرافراز شهي کز بن دندان چو خلال
به غلامي درت قيصر و خاقان برخاست
به هواي چمن خلق تو جان داد به باد
هر نسيمي که از اطراف گلستان برخاست
زان سر زلف بريدند که در دورانت
فتنه از زير سر زلف پريشان برخاست
اي بسا خوف که از جود تو در بحر نشست
وي بسا ناله که در عهد تو از کان برخاست
پادشاها اگر از زحمت دندان دو سه روز
حضرت پادشه از مسند ديوان برخاست
انجم از غم همه بودند فرو رفته به خود
يعني اين عارضه از گردش ايشان برخاست
درد، عمري به جهان زحمت مردم مي داد
راي عالي تو را رغبت درمان برخاست
غضبت خواست که دندان کواکب شکند
فلک آمد به شفاعت ز سر آن برخاست
درد را عدل تو بنمود به کين دنداني
گفت مي بايدت از عالم ابدان برخاست
زبده عالم ابدان چو تن پاک تو بود
درد فرمان تو برد از بن دندان برخاست
بر بساطت منشيناد درين توده خاک
گرد دردي که ز آمد شد دوران برخاست