آصف ثاني رشيدالحق والدين آنکه هست
آسمان عکسي ز روي عالم آراي شما
صاحبا از ماجراي حال خود من شمه اي
عرض خواهم داشت بر راي اعلاي شما
زان سبب بالاي گردون خم شد اندر قدر صدر
کو به عکس راستي بنشست بالاي شما
هرکجا عزم تو پاي مردي آرد در رکاب
جز رکاب آنجا که دارد در جهان پاي شما
آن تويي کز ابتدا در باب ارباب هنر
تربيت بودست و بخشش رسم آباي شما
وان منم کز گوهر نظمم مزين کرده است
گردن و گوش جهان را مدح باباي شما
با وجود آنکه استعداد و استحقاق من
روشن است امروز بر آيينه راي شما
از براي خرده اي زر جستن آزار من
بس عجب مي دارم از طبع گهرزاي شما
حاصل دي و پريرم همچنان تا چار ماه
صرف شد بر وعده امروز و فرداي شما
سخت بي برگم بساز امروز کارم را که هست
بيش از اين ما را سر برگ تقاضاي شما
آنچه انصاف است از آمد شد خجل گشتم خجل
من ز خاک آستان آسمان ساي شما
از قدمهاي خود اکنون من خجالت مي کشم
هم برين صورت کزين پيش از کرمهاي شما