در مدح دلشاد شاه

اي سرو گل عذار و مه آفتاب روي!
ما را متاب در غم و از ما، متاب، روي
با سايه سواد سر زلف خويش گير
ما را که سوختيم درين آفتاب، روي
يارب چه نازکي که چو بر گل گذر کني؟
گيرد تو را از آتش انديشه تاب، روي
مشک خطا ببوي تو خود را بباد داد
الحق نموده بودش، فکر صواب، روي
ماهيت جمال تو گر بيند آفتاب،
پنهان کند ز شرم رخت در نقاب، روي
گر روي را به آينه بنمايي از حجاب
ننمايد آينه پس ازين از حجاب، روي
چشم مرا، زبهر خيال تو هر شبي
داده هزار دانه در خوشاب روي
اي کاشکي خيال تو دادي مجال خواب!
بودي که بخت من بنمودي به خواب، روي!
چشمم در آرزوي عقيق تو هر نفس
شويد به خون لعل، چو جام شراب، روي
عشق تو آب روي مرا برد، اگر چه من
دارم هميشه در غم عشقت بر آب، روي
آنکش که آبرو طلبد گو برو بنه
بر خاک پاي مريم عيسي جناب، روي
دلشاد شاه، شاه جوانبخت، کز شرف
برخاک درگهش نهد افراسياب، روي
آنکو نموده بر سر درياي همتش
نه قبه سپهر، به شکل حباب، روي
درگاه اوست قبله حاجات ازان بود
از هر طرف نهاده برو شيخ و شاب، روي
آن بر کآبروي جهان از عطاي اوست
پيش تو بر زمين نهد از بهر آب، روي
روي سحاب شد ز حيا غرق در عرق
از بس که کرد در تو به خواهش سحاب، روي
آنکس نسيم خاک در تست در دماغ
در هم کشيد چو غنچه ز بوي گلاب، روي
پيوسته روي بخت جوان تو تازه است
شک نيست خود که تازه بود در شباب، روي
شير از حمايت تو کند بر غزال پشت
تيهو به پشتي تو نهد در عقاب، روي
پيش سحاب چتر تو روزي هزار بار
خورشيد همچو سايه نهد بر تراب، روي
از بس که در هواي تو گرم آمد آفتاب
اينک ببين! برآمده سرخ از شتاب، روي
برگردد آسياي پر از دانه فلک
يک جو اگر بتابي از و در عتاب، روي
پشت سپهر گوژ شد از غصه، چون هلال
تا سوده است بر کف پايت گلاب، روي
با تيغ مهر اگر تو به کين يک نظر کني
دارد نهفته تا به ابد در قراب، روي
از عجز در سياقت تعداد بخششت
شد خامه را سياه به روز حساب، روي
با نطق بنده طوطي سرسبز اگر سخن
گويد جهان سيه کندش چون غراب، روي
منت خداي، را که به يک التفات تو
ناگه سعادتيم نمود از حجاب، روي
بختم خطاب کرد که اي کامجو منه!
الا به بارگاه شه کامياب، روي!
بودم بنفشه وار از انديشه گوژپشت
چون لاله برشکفت مرا زين خطاب، روي
گر کلک بر کتاب نهم جز به مدحتت
بادا مرا سياه و کلک و کتاب، روي!
اي آفتاب ملک زمن نور وامگير!
وي سايه خداي زمن برمتاب، روي!
تو ماه و من عطار دم، ار يک نظر کني
زان يک نظر نمايد صد فتح باب، روي
تا هر صباح شاد مه روي صبح را
بيش سپيد برزده کرد و خضاب، روي
خصم سپيد سيه کار دوده تو را
بادا سياه گشته به دود عذاب، روي!