در مدح شاه دوندي

اي زمين آستانت آسمان ملک و دين!
آسماني، آسمان گر نقش بندد بر زمين
آشکوب اولت «سبع سموات طباق »
نقش درگاه تو «طبتم فدخلوها خالدين »
نقش سقف لاجوردت آسمان را مي زند
صد گره بر طاق ابرو هر زمان از نقش چين
گر شود ناظر به سقف نيم ترکت آسمان
بر زمين افتد کلاه از فرق ترک پنجمين
طاق درگاه تو طغرايي است بر منشور ملک
رسم ايوان تو بنيادي است بر ارکان دين
بحر عمان را از آب دجله ات باشد يسار
آب حيوان را به خاک درگهت باشد يمين
بيت معمورت محقق، بحر مسجورت رفيق
سقف مرفوعت معين، ظل ممدودت قرين
آستانت را برخ شاهان دنيي خاکروب
بارگاهت را به لب، حوران جنت خوشه چين
جان فزايد چون صبا در روضه ات طبع سقيم
خوش برآيد چون نوا در پرده ات قلب حزين
هيچکس را نيست بر دام غباري از رهت
جز صبا را کز غبار توست دامن عنبرين
تا شود جاروب اين در پيش فراشان تو
بس که خود را بر زمين ماليد زلف حورعين
خازن فردوس را رشک آمد و با حور گفت:
تابدين حد نيز هم نازک مباش و نازنين
حور و ولدان پاي کوبند از طرب چون روز بزم
در طواف آيند غلمانت «بکاس من معين »
جنتي اينک عيان بر تخت و بخت ساحتت
حور و مقصور و درخت طوبي و مائمعين
هست اصل نسخه خلد برين بر هشت باب
تو بهشتي را بران افزوده اي بابي برين
آسمان مي خواست کز سنگت کند لختي تراش
تا نهد بر خاتم فيروزه خود چون نگين
سربسي بر سنگ زد چندانکه بروي تيره گشت
پير کيوان آن معمر هندوي باريک بين
گفت مشتي گر زند صدسال بر ديوار سر
در نيفتد کاهي از ديوار اين حصن حصين
آسمان مزدور کار اوست زان زين آستين
مي رود هر شب درستي مغربي در آستان
تا قبول شاه يابد خشت زرين مي کشد
صبحدم بر مقتضاي «نعم اجرالعالمين »
سايه لطف الهي دوندي سلطان که هست
آفتاب دولت و دين قهرمان مائوطين
آنکه حق را بر خلايق از پي ايجاد اوست
منت «انعام آتيکم بسلطان مبين »
مهد او را موکب خورشيدي اندر ظل چتر
عزم او را رکب جمشيدي اندر زير زين
اي ز رشک جام جودت چشم دريا پرزاشک
وي زصيت طاس عدلت گوش گردون پرطنين
گويهاي صد ره ات تسبيح خيرات حسان
گوشه هاي دامنت سجاده روح الأمين
حلقه درگاه جاهت گوشوار عز و جاه
پايه صدر رفيعت دستگاه ملک و دين
خاک را با ظل چترت نيست مهر آسمان
باغ را با بوي خلقت نيست برگ ياسمين
هر نفس مشاطه راي مشيرت کرده پاک
از غبار تيره مشک روي مرآت يقين
پادشاها بنده از بهر نثار آورده است
دامني در بردرت وانگه چه درهاي ثمين
در لباسي خانه اي آراستي، کز شوق آن
طاق از رق مي کند شق هرزمان چرخ برين
رسم شاهان جهان است اين بهشت آباد تو
رسم شاهان تازه کردي، آفرين باد آفرين!
جاي شاهان است يارب فرخ و فرخنده باد!
جاودان بر پادشاه شه نشان شه نشين
بر سرير منصب دلشاد شاهي تاابد
شاه با دلشاد باد آمين رب العالمين!