در مدح امير شيخ حسن

وقت صبح است و لب دجله و انفاس بهار
اي پسر کشتي مي تا شط بغداد بيار!
دجله عمري است، تر و تازه که خوش مي گذرد
ساقيا مي گذرد عمر به عطلت مگذار!
چند پيچيم چو زلفين تو در دور قمر؟
چند باشيم چو چشمان تو در عين خمار؟
کار آن است تو را کار، ورت صد کار است
بر لب دجله رو و دست بشوي از همه کار
کمتر از خار نه اي، دامن گل بويي گير
کمتر از سرو نه اي، تازه نگاري به کف آر
جام خورشيد از آن پيش که بردارد صبح
جام جمشيدي صهبا به صبوحي بردار
جام بر کف نه و در باده نگر تا زصفا
حور در پرده روحت بنمايد ديدار
مي گلگون که کند پرتو عکسش به صبوح
صبح را همچو شفق گونه به گلگونه نگار
بخت يار است و فلک تابع و ايام به کام
فتنه در خواب و جهان ايمن و دولت بيدار
دور مستي است درين دور نزيبد که بود
بجز از حزم خداوند جهان کس هشيار
نقطه دايره پادشهي، شيخ حسن
شاه خورشيد محل، خسرو جمشيد آثار
آنکه بر شاهسوار فلک ار بانگ زند
که بدار اي فلک او را نبود بازمدار
کف او مقسم ارزاق وضيع است و شريف
در او کعبه آمال صغار است و کبار
بارها با گهرافشاني دستش زحيا
ابر آب دهن انداخته در روي بحار
قرص خورشيد اگر در خور خوانش بودي
عيسي مايده آراش بدي خوان سالار
اي که از نزهت ايوان تو بابي است بهشت!
وي که از روضه اخلاق تو فصلي است بهار!
فلک آثار سم اسب تو در روز مصاف
همه بر ديده خورشيد نويسد به غبار
زحل از قدر تو آموخت بزرگي و شرف
اين چنين ها کند آري اثر حسن جوار
شرح راي تو دهد شمع فلک در اصباح
دم زخلق تو زند باد صبا در اسحار
روز بزم تو درم با همه قدر از سبکي
در نيارد به جوي هيچ کس او را به شمار
گر زند ناميه در دامن انصاف تو چنگ
برکند لطف تو از پاي گل و نسرين خار
باز اگر پاي به دست تو مشرف نکند
پاي خود را ندهد بوسه به روزي صدبار
هرکه بيرون نهد از دايره حکم تو پاي
بس که سرگشته رود گرد جهان چون پرگار
خسروا لشکر منصورت اگر رجعت کرد
نيست بر دامن جاه تو ازين هيچ غبار
عقل داند که در ادوار فلک بي رجعت
استقامت نپذيرند نجوم سيار
اين يقين است که در عرصه ملک شطرنج
برتر از شاه يکي نيست به تکمين و وقار
ديده باشي که چو رخ برطرف شاه نهد
بيدقي بي هنري کم خطري بي مقدار
وقت باشد که نظر بر سبب مصلحتي
نزند شاهش و يکسو شود از راه گذار
نه ازان عزم بود پايه بيدق را قدر
نه ازين حزم بود منصف شاهي را عار
آخردست برآرد اثر دولت شاه
زنهادش به سم اسب و پي پيل دمار
پادشاها منم آن مدح سرايي که نيافت
مثل من باغ سخن طوطي شکر گفتار
بلبلي نيست که در معرضم آيد امروز
من تنها و زمرغان خوش آواز هزار
تا جهان را بود از گردش ايام نظام
تا زمين را بود از جنبش افلاک قرار
باد در سايه اقبال تو شهزاده اويس
دايم از عمر و جواني و جهان برخوردار!