در مدح سلطان اويس

صبح ظفر از مشرق اميد برآمد
اصحاب غرض را تب سودا ببر آمد
از غنچه پيکان و زباددم شمشير
بشکفت گل فتح و نسيم ظفر آمد
برآينه تيغ شهنشاه دگر بار
رخسار دل آراي ظفر جلوه گر آمد
بي درد سر نيزه و آمد شد پيکان
آن فتح که مفتاح امان بود برآمد
سلطان فلک با کفن و تيغ به زنهار
زير علم خسرو جمشيد فرآمد
خورشيد کرم، شيخ اويس آنکه ثريا
در کوکبه همت او بي سپر آمد
جمشيد جهانگير که خاک کف پايش
تاج سر گردون مرصع کمر آمد
آن قلزم زخار که عمان گهربخش
با موج کف او زشمار شمر آمد
تيغ و قلمش رابطه خوف و رجاگشت
لطف و غضبش واسطه نفع و ضر آمد
يک روز عطايش نه که يک ساعت خرجش
محصول تر و خشک همه بحر و برآمد
هر سر که به خاک در او گشت مشرف
همچون فلک از دور ازل تاجور آمد
اي شير شکاري که به عونت چو غزاله
آهو بره در چشم و دل شير نر آمد
چون خط نگارين بتان بر گل رخسار
طغراي تو آرايش دور قمر آمد
ابر سر شمشير تو هر جا که بباريد
از خاک زمين خنجر بران به برآمد
آنجا که نسيم دم لطف تو اثر کرد
بر شاخ شجر، زهره به جاي زهر آمد
از سير سپاهت خم چوگان فلک را
گه گوي زمين زير و گهي بر زبر آمد
آنکس که چو نرگس نتوانست تو را ديد
از عين حسد، ديده شوخش به درآمد
چون نقره دلت با همه کس صافي و پاک است
کار تو درست از پي آن همچو زر آمد
هر کس که به عهد تو بر او اسم خلاف است
چون بيد سراپاش، سزاي تبر آمد
اوصاف کمالات تو از شرح فزون است
وصف تو نه به اندازه فکر بشر آمد
آن را که جگر گرم شد از آتش کينت
هم چشمه شمشير تواش آبخور آمد
گرز تو چو سودا به سر خصم درافتاد
رمحت به دلش راست چو انديشه درآمد
تيغ تو که از زخم زبان مغز سران برد
هرجا که دمي زد دم او کارگر آمد
بر دوش بلاي سيه آمد سر خصمت
وز هر سر مويش بلايي به سر آمد
دو لشکر جرار که از کينه يکايک
چون کوه سراپا همه تيغ و کمر آمد
اين پيش تو بر خاک ره افتاد چو سايه
وآن زآتش تيغ تو جهان، چون شرر آمد
في الجمله، يکي جست و برون شد زميانه
والقصه، يکي از در زنهار درآمد
شاها! تو مپندار که سرمايه اين فتح
خيل و حشم و نيزه و تير و تبر آمد
تير نفس سوخته اي دان که سحرگه
بر جوشن نه توي فلک کارگر آمد
شاها! منم آن طوطي گويا که به شکرت
از گفته من کام جهان پرشکر آمد
زان روي که دارم دم مشکين، من مسکين
چون نافه نصيبم همه خون جگر آمد
باشد به هنربيشي قدر همه کس، ليک
کم قدري من بنده به قدر هنر آمد
قسمت چو به تقدير قضا رفت، رضا ده
سلمان چه توان کرد نصيب اين قدر آمد؟
تا هست محل بد و نيک و غم و شادي
زين خانه شش سو که به اول دو درآمد
چون رکن حرم قبله شاهان جهان باد
درگاه تو کز جاه جهاني دگر آمد