چمن از بلبل وگل، برگ و نوايي دارد
عالم از طلعت تو، نور و صفايي دارد
مجلس عيش بياراي که رضوان بهشت
ديده ها بر سر ره، گوش صلايي دارد
بر سراپرده گل پرده سرا شد بلبل
راستي گل به نوا، پرده سرايي دارد
ورق صوت نقاش فروشو که کنون
شاخ بر هر ورقي، چهره گشايي دارد
چون گل عارض گلبوي من از سنبل تو
باغ بر هر طرفي، غاليه سايي دارد
چنگ در دامن گلزار زدن چون سنبل
نتواند، مگر آن کس که نوايي دارد
گل تنگ مايه و کم عمر فتادست و چنار
وسعت دستگه و طول و بقايي دارد
سرو در دامن جو پاي کشيدست دراز
راستي خرم و آراسته جايي دارد
هرچه در دايره مرکز خاک است کنون
تا به مدفون لحد، نشو و نمايي دارد
خاک زنگار برآورد و خوشازنگاري!
که ازو آينه ديده جلايي دارد
ابر نوروز همه روزه چو من مي نالد
هيچ شک نيست که او نيز هوايي دارد
سرو در خدمت شاهست، چو سلمان همه روز
دست برداشته آهنگ و دعايي دارد
راستي نيک شبيه است به خلق خوش شاه
گل به شرطي که قراري و وفايي دارد
آنکه خورشيد فلک بر فلک همت او
با وجود عظمت شکل سهايي دارد
وانکه با نسبت آوازه او در عالم
صيت شاهان جهان حکم صدايي دارد
مي کند دعوي شاهي و گواهش عدل است
راستي دعوي او عدل گوايي دارد
اي کريمي که همه وقت زخوان کرمت
معده آز شکم خوار بلاي دارد!
صبح را تربيت راي تو پرورد به مهر
صبح از اين است که پيوسته صفايي دارد
گوهر از حلقه به گوشان غلامان تو شد
سبب آن است که زيبي و بهايي دارد
پيش دست تو عرق مي کند از شرم سحاب
آفرين باد بر آن کس که حيايي دارد!
چون محيط کرمت موج زند دريا را
نتوان گفت که فيضي و عطايي دارد
پيش قدر تو فلک چيست؟ که قدرت چو فلک
زده بر هر طرفي پرده سرايي دارد
بر هر آن بوم که شهباز تو روزي بگذشت
هر غرابيش کنون يمن همايي دارد
زيرزين اشهب تازي تو را ديد جهان
گفت جمشيد به زين باد صبايي دارد
چرخ بر پاي تو سر مي نهد و گرننهد
همتت را چه غم بي سروپايي دارد
خرگه جاي تو بالاي سماوات زدند
تا سما نيز بداند که سمايي دارد
کس نگشتي به قضا راضي اگر دانستي
که قضا غير رضاي تو رضايي دارد
گرد ميمون سمند تو غباري عجب است
که ازو ديده اقبال جلايي دارد
يزک صبح شبانگاه به مشرق برسد
گو چو رايت به مثل راهنمايي دارد
بجز از خنجر کلک تو ندارد امروز
گر ستم خوفي و انصاف رجايي دارد
تا جهان را متواتر شب و روزي باشد
تا شب و روز صباحي و مسايي دارد
باد فرخ شب و روز تو که ايام دوام
به بقاي تو چو فرخنده لقايي دارد!