در مدح امير شيخ حسن

تا باد خزان رنگ رز رنگرزان است
گويي که چمن کارگه رنگرزان است
بر برگ رز اينک به زر آب است نوشته
کانکس که چنين رنگ کند رنگرز آن است
رفت آنکه به زنگار و بقم سبزه و لاله
گفتي که سم گور و لب رنگ رزان است
امروز چو چشم اسد و شاخ غزال است
گر شاخ درخت است و گر رنگ رزان است
بر برگ رزان قطره باران شده ريزان
اشکي است که بر چهره عشاق روان است
در آب شمر آن همه ماهي زراندود
بيد از پي آن ريخت که به راه يرقان است
تا ابر سرخوان فلک ديده پر از برگ
از ذوق فرود آمده آبش به دهان است
ياران سبک روح معطل منشينيد
امروز که روز طرب و رطل گران است
ماه رمضان رفت، دگر عذر مياريد
خيزيد و مي آريد که عيدست و خزان است
در غره شوال محرم نبود، مي
آن رفت که گويند رجب يا رمضان است
عمر از پي دنيا مگذاريد به سختي
خوش مي گذرانيد که دنيا گذران است
ناي است فرورفته دم آواز دهيدش
کوگوش به ره دارد و چشمش نگران است
از دست مغان چنگ از آن رو که زنندش
در بارگه شاه برآورده فغان است
داراي زمان، شيخ حسن، آنکه به تحقيق
داراي زمين است و خداوند زمان است
بحري است که در وقت سکون، کوه رکاب است
ابري است که گاه حرکت، برق عنان است
آن نيست قضا کز سخن او به درآيد
هر چيز که او گفت چنين است چنان است
اي شيرشکاري که دل شير زبيمت
همچون دل آهوي فلک در خفقان است!
جود تو محيطي است که بي غور و کنار است
جاه تو جهاني است که بي حد و کران است
قدر تو درختي است که طاوس فلک را
پيوسته بر اغصان جلالش طيران است
عدل تو چو رسم ستم اسباب جدل را
برداشته يکبارگي از روي جهان است
در مملکتت آنچه بگويند کسي هست
کز بهر جدل تيز کند تيغ فسان است
ناداده به عهد تو کسي آب حسامت
انصاف تو ماليده بسي گوش کمان است
ورنه چه سبب ميل کمان است به گوشه
خود را زچه رو تيغ کشيده زميان است
الا که سنان همچو حسام از گهر بد
در مملکتت طعنه زدن کس نتوان است
امروز ازيشان که به مجموع مذاهب
مستوجب حدند و حسام است و سنان است
هر چيز تني دارد و جاني و رواني
تو جان و تن ملکي و حکم تو روان است
بخت از هوس صحبت تو خواب ندارد
زان روز و شبش خاک جناب تو مکان است
گر بخت شود عاشق روي تو عجب نيست
تو وجه حسن داري و بخت تو جوان است
شاها چو دعاگوت بسي اند و دعاگو
تا ظن نبري کو زقبيل دگران است
در راه هوا، مجمره و شمع دمي گرم
دارند ولي اين به دم و آن به زبان است
جايي که درآيد به زبان بلبل طبعم
آنجا شکرين نکته طوطي، هذيان است
من ختم سخن مي کنم اکنون به دعايت
کآمين ملايک زميان دل و جان است
تا هست جهان در کنف امن وامان باد!
ذات تو که او واسطه امن و امان است!