اعرابي را ديدم در حلقه جوهريان بصره حکايت هميکرد، که وقتي در بياباني راه گم کرده بودم و از زاد معني با من چيزي نمانده و دل بر هلاک نهاده، که ناگاه کيسه اي يافتم پر مرواريد.
هرگز آن ذوق شادي فراموش نکنم که پنداشتم گندم بريانست و باز آن تلخي و نوميدي که معلوم کردم که مرواريدست