شماره ٦٠

جهان بگشتم و آفاق سر به سر ديدم
به مردمي که گر از مردمي اثر ديدم
مگر که مرد وفادار از جهان گم شد
وفا ز مردم اين عهد اگر ديدم
ز من مپرس که آخر چه ديدي از دوران
هر آن چه ديدم اين نکته مختصر ديدم
بدين صحيفه مينا به خامه خورشيد
نبشته يک سخن خوش به آب زر ديدم
که اي به دولت ده روز گشته مستظهر
مباش غره که از تو بزرگتر ديدم
کسي که تاج زرش بود در صباح به سر
نماز شام ورا خشت زير سر ديدم
چو روزگار همي بگذرد رو اي سعدي
که زشت و خوب و بد و نيک در گذر ديدم