روزي که زير خاک تن ما نهان شود
وانها که کرده ايم يکايک عيان شود
يارب به فضل خويش ببخشاي بنده را
آن دم که عازم سفر آن جهان شود
بيچاره آدمي که اگر خود هزار سال
مهلت بيابد از اجل و کامران شود
هم عاقبت چو نوبت رفتن بدو رسد
با صدهزار حسرت از اينجا روان شود
فرياد از آن زمان که تن نازنين ما
بر بستر هوان فتد و ناتوان شود
اصحاب را ز واقعه ما خبر کنند
هر دم کسي به رسم عيادت روان شود
و آن کس که مشفقست و دلش مهربان ماست
در جستن دوا به بر اين و آن شود
وانگه که چشم بر رخ ما افکند طبيب
در حال ما چو فکر کند بدگمان شود
گويد فلان شراب طلب کن که سود تست
ما را بدان اميد بسي در زيان شود
شايد که يک دو روز دگر مانده عمر ما
وآن يک دو روز بر سر سود و زيان شود
ياران و دوستان همه در فکر عاقبت
کاحوال بر چگونه و حال از چه سان شود
تا آن زمان که چهره بگردد ز حال خويش
و آن رنگ ارغواني ما زعفران شود
و آن رنج در وجود به نوعي اثر کند
کز لاغري بسان يکي ريسمان شود
در ورطه هلاک فتد کشتي وجود
نيز از عمل بماند و بي بادبان شود
آمد شد ملائکه در وقت قبض روح
چون بنگريم ديده ما خون فشان شود
بايد که در چشيدن آن جام زهرناک
شيريني شهادت ما در زبان شود
يا رب مدد ببخش که ما را در آن زمان
قول زبان، موافق صدق جنان شود
ايمان ما ز غارت شيطان نگاه دار
تا از عذاب خشم تو جان در امان شود
في الجمله روح و جسم ز هم متفرق شوند
مرغ از قفس برآيد و در آشيان شود
جان ار بود پليد شود در زمين فرو
ور پاک باشد او زبر آسمان شود
آوازه در سراي در افتد که خواجه مرد
وز بم و زير، خانه پر آه و فغان شود
از يک طرف غلام بگريد به هاي هاي
وز يک طرف کنيز به زاري کنان شود
در يتيم گوهر يکدانه را ز اشک
جزع دو ديده پر ز عقيق يمان شود
تابوت و پنبه و کفن آرند و مرده شوي
اوراد ذاکران ز کران تا کران شود
آرند نعش تا به لب گور و هر که هست
بعد از نماز باز سر خانمان شود
هر کس رود به مصلحت خويش و جسم ما
محبوس و مستمند در آن خاک دان شود
پس منکر و نکير بپرسند حال ما
وين جمله حکمها ز پي امتحان شود
گر کرده ايم خير و نماز و خلاف نفس
آن خاک دان تيره به ما گلستان شود
ور جرم و معصيت بود و فسق کار ما
آتش در اوفتد به لحد هم دخان شود
يک هفته يا دو هفته کم و بيش صبح و شام
با گريه دوست همدم و هم داستان شود
حلوا سه چار سخن شب جمعه چند بار
بهر ريا به خانه هر گورخوان شود
وان همسر عزيز که از عده دست داشت
خواهد که باز بسته عقد فلان شود
ميراث گير کم خرد آيد به جست و جوي
پس گفت و گوي بر سر باغ و دکان شود
نامي ز ما بماند و اجزاي ما تمام
در زير خاک با غم و حسرت نهان شود
و آنگه که چند سال برين حال بگذرد
آن نام نيز گم شود و بي نشان شود
و آن صورت لطيف شود جمله زير خاک
و آن جسم زورمند کفي استخوان شود
از خاک گورخانه ما خشتها پزند
و آن خاک و خشت دست کش گل گران شود
دوران روزگار به ما بگذرد بسي
گاهي شود بهار و دگر گه خزان شود
تا روز رستخيز که اصناف خلق را
تن ها ز بهر عرض قرين روان شود
حکم خداي عزوجل کائنات را
در فصل هر فصيله به کلي روان شود
از گفتن و شنيدن و از کرده هاي بد
در موقف محاسبه يک يک عيان شود
ميزان عدل نصب کنند از براي خلق
يک سر سبک برآيد و يک سر گران شود
هر کس نگه کند به بد و نيک خويشتن
آنجا يکي غمين و يکي شادمان شود
بندند باز بر سر دوزخ پل صراط
هر کس ازو گذشت مقيم جنان شود
و آن کس که از صراط بلرزيد پاي او
در خواري و عذاب ابد جاودان شود
اشرار را حرارت دوزخ کند قبول
و احرار را عنايت حق سايبان شود
بس روي همچو ماه ز خجلت شود سياه
بس قد همچو تير ز هيبت کمان شود
بس شخص بينوا که ورا از علو قدر
عشرت سراي جنت اعلي مکان شود
بس پير مستمند که در گلشن مراد
بوي بهشت بشنود و نوجوان شود
مسکين اسير نفس و هوا کاندران مقام
با صد هزار غصه قرين هوان شود
برگي که از براي مطيعان کشد خداي
عاصي چگونه در خور آن برگ خوان شود
خرم دلي که در حرم آباد امن و عيش
حق را به خوان لطف و کرم ميهمان شود
اين کار دولتست نداند کسي يقين
سعدي يقين به جنت و خلدت چه سان شود