چه دعا گويمت اي سايه ميمون هماي
يارب اين سايه بسي بر سر اسلام بپاي
جود پيدا و وجود از نظر خلق نهان
نام در عالم و خود در کنف ستر خداي
در سراپرده عصمت به عبادت مشغول
پادشاهان متوقف به در پرده سراي
آفتاب اينهمه شمع از پي و مشعل در پيش
دست بر سينه نهندش که به پروانه درآي
مطلع برج سعادت فلک اختر سعد
بحر دردانه شاهي، صدف گوهرزاي
حرم عفت و عصمت به تو آراسته باد
علم دين محمد به محمد برپاي
خلف دوده سلغر، شرف دولت و ملک
ملک آيت رحمت، ملک ملک آراي
سايه لطف خدا، داعيه راحت خلق
شاه گردنکش دشمن کش عاجز بخشاي
ملک ويران نشود خانه خير آبادان
دين تغير نکند قاعده عدل به جاي
اي حسود ار نشوي خاک در خدمت او
ديگرت باد به دستست برو مي پيماي
هر که خواهد که در اين مملکت انگشت خلاف
بر خطايي بنهد، گو برو انگشت بخاي
جهد و مردي ندهد آنچه دهد دولت و بخت
گنج و لشکر نکند آنچه کند همت و راي
قدم بنده به خدمت نتوانست رسيد
قلم از شوق و ارادت به سر آمد نه به پاي
جاودان قصر معاليت چنان باد که مرغ
نتواند که برو سايه کند غير هماي
نيکخواهان تو را تاج کرامت بر سر
بدسگالان تو را بند عقوبت در پاي