المنة لله که نمرديم و بديديم
ديدار عزيزان و به خدمت برسيديم
در رفتن و بازآمدن رايت منصور
بس فاتحه خوانديم و به اخلاص دميديم
تا بار دگر دمدمه کوس بشارت
وآواي دراي شتران باز شنيديم
چون ماه شب چارده از شرق برآمد
رويي که در آن ماه چو نو مي طلبيدم
شکر شکر عافيت از کام حلاوت
امروز بگفتيم که حنظل بچشيديم
در سايه ايوان سلامت ننشستيم
تا کوه و بيابان مشقت نبريديم
وقتست به دندان لب مقصود گزيدن
آن شد که به حسرت سرانگشت گزيديم
دست فلک آن روز چنان آتش تفريق
در خرمن ما زد که چو گندم بطپيديم
المنة لله که هواي خوش نوروز
باز آمد و از جور زمستان برهيديم
دشمن که نمي خواست چنين روز بشارت
همچون دهلش پوست به چوگان بدريديم
سعدي ادب آنست که در حضرت خورشيد
گوييم که ما خود شب تاريک نديديم