بسي صورت بگرديدست عالم
وزين صورت بگردد عاقبت هم
عمارت با سراي ديگر انداز
که دنيا را اساسي نيست محکم
مثال عمر، سر بر کرده شمعيست
که کوته باز مي باشد دمادم
و يا برف گدازان بر سر کوه
کزو هر لحظه جزوي مي شود کم
بسا خاکا به زير پاي نادان
که گر بازش کني دستست و معصم
نه چشم طامع از دنيا شود سير
نه هرگز چاه پر گردد به شبنم
گل فرزند آدم خشت کردند
نمي جنبد دل فرزند آدم
به سيم و زر نکونامي به دست آر
منه بر هم که برگيرندش از هم
فريدون را سرآمد پادشاهي
سليمان را برفت از دست، خاتم
به نيشي مي زند دوران گيتي
که آن را تا قيامت نيست مرهم
وفاداري مجوي از دهر خونخوار
محالست انگبين در کام ارقم
به نقل از اوستادان ياد دارم
که شاهان عجم کيخسرو و جم
ز سوز سينه فرياد خوانان
چنان پرهيز کردندي که از سم
که موران چون به گرد آيند بسيار
به تنگ آيد روان در حلق ضيغم
و ما من ظالم الا و يبلي
و ان طال المدي يوما باظلم
سخن را روي در صاحبدلانست
نگويند از حرم الا به محرم
حرامش باد ملک و پادشاهي
که پيشش مدح گويند از قفا ذم
عروس زشت زيبا چون توان ديد
وگر بر خود کند ديباي معلم
اگر مردم همين بالا و ريشند
به نيزه نيز بربستست پرچم
سخن شيرين بود پير کهن را
ندانم بشنود نوئين اعظم
جهان سالار عادل انکيانو
سپهدار عراق و ترک و ديلم
که روز بزم بر تخت کياني
فريدونست و روز رزم رستم
چنين پند از پدر نشنوده باشي
الا گر هوشمندي بشنو از عم
چو يزدانت مکرم کرد و مخصوص
چنان زي در ميان خلق عالم
که گر وقتي مقام پادشاهيت
نباشد، همچنان باشي مکرم
نه هر کس حق تواند گفت گستاخ
سخن ملکيست سعدي را مسلم
مقامات از دو بيرون نيست فردا
بهشت جاوداني يا جهنم
بکار امروز تخم بيک نامي
که فردا برخوري والله اعلم
مدامت بخت و دولت همنشين باد
به دولت شادمان از بخت خرم
به دست راست قيد باز اشهب
به دست چپ عنان خنگ ادهم
سر سالت مبارک باد و ميمون
سعادت همره و اقبال همدم
محرم بر حسود ملک و جاهت
که ماند زنده تا ديگر محرم