در مدح امير سيف الدين (محمد)

شکر و فضل خداي غزوجل
که امير بزرگوار اجل
شرف خاندان و دولت و ملک
خانه تحويل کرد و جامه بدل
ديوش از راه معرفت مي برد
ملکش بانگ زد که لاتفعل
نيک بختان به راحت ماضي
نفروشند عيش مستقبل
حاصل لهو ولعب دنيا چيست؟
نام زشت و خمار و جنگ و جدل
جاي ديگر نعيم بار خداي
چشمه سلسبيل زند منبل
نه تو بازآمدي که بازآورد
حسن توفيقت از خطا و زلل
غرقه را تا يکي نگيرد دست
نتواند برآمدن ز وحل
تا نگويي اناالذي يسعي
اي برادر هوالذي يقبل
بندگان سرکشند و بازآرد
دست اقبلا سيف دين و دول
همه شمعند پيش اين خورشيد
همه پروانه گرد اين مشعل
لاجرم چون ستاره راست بود
نتواند که کژ رود جدول
فکر من چيست پيش همت او؟
نخل کوته بود به پاي جبل
زحل و مشتري چنان نگرند
پايه قدرت اي بزرگ محل
که يکي از زمين نگاه کند
به تأمل به مشتري و زحل
سعديا قصه ختم کن به دعا
ان خيرالکلام قل و دل
دوستانت چو بوستان بادند
دشمنانت چو بيخ مستأصل
همه کامي و دولتي داري
چه دعا گويم اي امير اجل؟
دشمنت خود مباد و گر باشد
ديده بردوخته به تير اجل