چو مرد رهرو اندر راه حق ثابت قدم گردد
وجود غير حق در چشم توحيدش عدم گردد
کمر بندد قلم کردار سر در پيش و لب برهم
به هر حرفي که پيش آيد به تارک چون قلم گردد
ز چوگان ملامت نادر آن کس روي برتابد
که در راه خدا چون گوي سرتاسر قدم گردد
سم يکران سلطان را درين ميدان کسي بيند
که پيشاني کند چون ميخ و همچون نعل خم گردد
تو خواهي نيک و خواهي بدکن امروز اي پسر کاينجا
عمل گر بد بود ور نيک بر عامل رقم گردد
مبين کز ظلم جباري، کم آزاري ستم بيند
ستمگر نيز روزي کشته تيغ ستم گردد
درين گرداب بي پايان منه بار شکم بر دل
که کشتي روز طوفان غرقه از بار شکم گردد
به سعي اي آهنين دل مدتي باري بکش کآهن
به سعي آيينه گيتي نما و جام جم گردد
تکاپوي حرم تا کي، خيال از طبع بيرون کن
که محرم گر شوي، ذاتت حقايق را حرم گردد
کباير سهمگين سنگيست در ره مانده مردم را
چنين سنگي مگر داير به سيلاب ندم گردد
غمي خور کان به شاديهاي بي اندازه انجامد
چو بيعقلان مرو دنبال آن شادي که غم گردد
خداوندان فتح ملک و کسر دشمنان را گوي
برايشان چون بگشت احوال، بر ما نيز هم گردد
دلت را ديده ها بردوز تاعين اليقين گردد
تنت را زخمها برگير تا کنزالحکم گردد
درونت حرص نگذارد که زر بر دوستان پاشي
شکم خالي چو نرگس باش تا دستت درم گردد
خداوندا گر افزايي بدين حکمت که بخشيدي
مرا افزون شود بي آنکه از ملک تو کم گردد
فتاد اندر تن خاکي، ز ابر بخششت قطره
مدد فرما به فضل خويش تا اين قطره يم گردد
اميد رحمتست آري خصوص آن را که در خاطر
ثناي سيد مرسل نبي محترم گردد
محمد کز ثناي فضل او بر خاک هر خاطر
که بارد قطره اي در حال درياي نعم گردد
چو دولت بايدم تحميد ذات مصطفي گويم
که در دريوزه صوفي گرد اصحاب کرم گردد
زبان را درکش اي سعدي ز شرح علم او گفتن
تو در علمش چه داني باش تا فردا علم گردد
اگر تو حکمت آموزي به ديوان محمد رو
که بوجهل آن بود کو خود به دانش بوالحکم گردد
ز قعر جاوداني رست و صاحب مال دنيا شد
هر آن درويش صاحبدل کزين در محتشم گردد