مفردات

مي ميرم و همچنان نظر بر چپ و راست
تا آنکه نظر در او توان کرد کجاست؟
از روي نکو صبر نمي شايد کرد
ليکن نه به اختيار مي بايد کرد
خفتي و به خفتنت پراکنده شديم
برخاستي و به ديدنت زنده شديم
نقاب از بهر آن باشد که بربندند روي زشت
تو زيبايي به نام ايزد چرا بايد که بربندي؟
مي شنيدم به حسن چون قمري
چون بديدم از آن تو خوبتري