ايا نسيم سحر بوي زلف يار بيار
قرار دل ز سر زلف بي قرار بيار
سلامي از من مسکين بدان صنوبر بر
پيامي از آن مهروي گلعذار بيار
حکايت از لب فرهاد ناتوان برسان
سلامي از من مسکين غمگسار بيار
نهان بگوي به آن دوستدار يکدل من
جواب بشنو و آنگه به آشکار بيار
دواي جان من و مرهم روان بويي
از آن دو زلف زره وار مشکبار بيار
بهار ديده من نيست جز که عکس رخش
تلطفي بکن و عکس آن بهار بيار
ز بهر روشني چشم کز رخش دورست
غبار ازان طرف و گرد از آن ديار بيار
ز من درود فراوان ببر به دلبر من
به لطف مژده اي از وصل آن نگار بيار
من آن حديث که گفتم نگاه دار و ببر
هر آن جواب که گويد به ياد دار و بيار
در انتظار تو سعدي هميشه مي گويد
که اي نسيم سحر بوي زلف يار بيار