شماره ١١: رفت آن کم بر تو آبي بود

رفت آن کم بر تو آبي بود
يا سلام مرا جوابي بود
از سر ناز وز سر خوبي
هر دمي با منت عتابي بود
وعده هاي خوشم همي داد
گويي آن وعده ها سرابي بود
روزگار وصال چون بگذشت
گويي آن روزگار خوابي بود
بر کف من ز دست ساقي بزم
هر نفس ساغر شرابي بود
خسته مانده ام نمي پرسي
که مرا خسته خرابي بود
حبذا آنکه از زکات لبت
عاشقان تو را نصابي بود
سعديا چون زمان وصل گذشت؟
اي دريغا که چون سرابي بود