واي از شب من

من شمع لرزانم
از شب گريزانم
کز غم فزون گردد
تاب و تب من
واي از شب من
چون شب فراز آيد
افسانه ساز آيد
آيد ز تنهايي
جان بر لب من
واي از شب من
شب ها ز راحت جدا شوم
با مرغ شب هم نوا شوم
از بينوايي
جويم به ميخانه هر شب
تا جرعه اي نوشم از لب
نوشين لب من
واي از شب من
واي از شب من
مراد من از جهان تويي، مهربان تويي
شمع محفل من، شادي دل من، در جهان تويي
حديث دل با خدا کنم، ناله ها کنم
تا به ناله تو را با شکسته دلان، آشنا کنم
جان ريزم به پاي تو، ميميرم براي تو، ديگر چه خواهي
دل سوي تو بنگرد، با ياد تو بگذرد، روز و شب من، نوشين لب من
واي از شب من
چون شمع سحرگهي
مي سوزد دل رهي
شب ها به غم مبتلا شوم
با مرغ شب هم نوا شوم
از بينوايي