وفا با تو اي مه روا نبود ، که سنگين دلان را وفا نبود
            تا با تو بودم شادم نکردي ، رفتم ز کويت يادم نکردي
         
        
            چه شود اگر نگاهي ، فکني به خاک راهي
            کشتي من دلداده را ، بر خاک و خون افتاده را ، ديگر چه خواهي
         
        
            تو که يار ديگراني ، غم و درد من چه داني ، بردي دل حسرت کشم
            افکنده ئي در آتشم ، ديگر چه خواهي
         
        
            بغير از محبت گناهي ندارم بجز اشک لرزان گواهي ندارم
            يا با اسيران وفا نداري يا چشم لطفي بما نداري
         
        
            کشتي من دلداده را بر خاک و خون افتاده را ، ديگر چه خواهي
            بي رخت به شام غم نديده ام جلوه صبح شادي
         
        
            حاصلي از اين چمن نچيده ام جز گل نامرادي
            اي غافل از افسرده جانان ، نامهربان با مهربانان
         
        
            تا با تو بودم شادم نکردي ، رفتم ز کويت يادم نکردي
            کشتي من دلداده را ، بر خاک و خون افتاده را ، ديگر چه خواهي ، ديگر چه خواهي
         
        
        
            تو اي پرگهر خاک ايران زمين
            که والاتري از سپهر برين
         
        
            هنر زنده از پرتو نام تست
            جهان سرخوش از جرعه جام تست