اشک و آه

دارم غم جانکاهي، شب هاي سياهي، دور از رخ ماهي
نه يار و نه همراهي، جز قطره اشکي، جز شعله آهي
با سوز محبت چه کند دل چه کند دل
با آتش حسرت چه کند دل چه کند دل
مي سوزم و مي نالم با حال تباهي
نابرده نصيبي، ناکرده گناهي
اي راحت جان چاره من کن به پيامي به نگاهي
ز غم جان آمد بر لب بر دل زارم اي شب تو گواهي
نه يار و نه همراهي جز قطره اشکي جز شعله آهي