حاصل عشق

دارم شب و روز، از عشق ماهي
در ديده و دل، اشکي و آهي
دور از آن دو چشم سيه،کرده فلک قسمت من روز سياهي
اي دل از بلاي غم عشق بتان غير سيه روزي چه خواهي
چن شوم رو به رويش
زبان ماند از گفت و گويش
که ياراي صحبت ندارد گدايي به شاهي
صبرم از دل گريزد
ز هر موي من ناله خيزد
نمايم چو دزديده گاهي به سويش نگاهي
دل ز حسرت خونين است
حاصل عشقم اين است
گرچه ز وصلش کامم روا نيست
از تار مويش جانم جدا نيست
زين چمن چو لاله دل زار مرابهره به جز داغ وفا نيست
هر که را به جان نبود آتش غم باخبر از فرياد ما نيست
دور از آغوش يارم
بود اشک غم در کنارم
به جز با غم و نااميدي
دلم آشنا نيست
چون ببينم رخ گل
برآرم فغان همچو بلبل
که يارب دمي در کنارم
گل من چرا نيست؟
دل ز حسرت خونين است
حاصل عشقم اين است