دل زودباورم را به کرشمه اي ربودي
            چو نياز ما فزون شد تو نياز خود فزودي
         
        
            بهم الفتي گرفتيم ولي رميدي از ما
            من و دل همان که بوديم و تو آن نه اي که بودي
         
        
            من از آن کشم ندامت که تو را نيازمودم
            تو چرا ز من گريزي که وفايم آزمودي
         
        
            ز درون بود خروشم ولي از لب خموشم
            نه حکايتي شنيدي نه شکايتي شنودي
         
        
            چمن از تو خرم اي اشک روان که جويباري
            خجل از تو چشمه، اي چشم رهي