سيل آشوب، روان گشت به کاشانه ما
            سوخت از آتش بيدادگري خانه ما
         
        
            آه از آن سودپرستان که ز بي انصافي
            طلب گنج نمايند ز ويرانه ما
         
        
            نارفيقان، عوض مزد به ما زجر دهند
            گرچه خم گشت ز بار رفقا! شانه ما
         
        
            دوست خون دل ما خورد به جاي مي ناب
            در عوض زهر بلا ريخت به پيمانه ما
         
        
            در ره عشق وطن از سر و جان خاسته ايم
            تا در اين ره چه کند همت مردانه ما
         
        
            شرف خانه خود گر تو و من حفظ کنيم
            نشود خانه بيگانه شرف خانه ما
         
        
            قد علم کن به سرافرازي و مردي چون شير
            ورنه عشرتکده خرس شود لانه ما