بس که جفا ز خار و گل ديد دل رميده ام
همچو نسيم ازين چمن، پاي برون کشيده ام
شمع طرب ز بخت ما، آتش خانه سوز شد
گشت بلاي جان من، عشق بجان خريده ام
حاصل دور زندگي، صحبت آشنا بود
تا تو ز من بريده اي، من ز جهان بريده ام
تا بکنار من بود، بود بجا قرار دل
رفتي و رفت راحت از خاطر آرميده ام
تا تو مراد من دهي، کشته مرا فراق تو
تا تو بداد من رسي، من بخدا رسيده ام
چون به بهار سر کند لاله ز خاک من برون
اي گل تازه ياد کن از دل داغديده ام
يا ز ره وفا بيا، يا ز دل رهي برو
سوخت در انتظار تو، جان به لب رسيده ام