شکسته جلوه گلبرگ از بر و دوشت
دميده پرتو مهتاب از بناگوشت
مگر بدامن گل، سر نهاده اي شب دوش؟
که آيد از نفس غنچه بوي آغوشت
ميان آنهمه ساغر که بوسه مي افشاند
بر آتشين لب جان پرور قدح نوشت،
شراب بوسه من، رنگ و بوي ديگر داشت
مباد گرمي آن بوسه ها، فراموشت
ترا چون نکهت گل، تاب آرميدن نيست
نسيم غير، ندانم چه گفت در گوشت؟
رهي، اگرچه لب از گفتگو فروبستي
هزار شکوه سرايد، نگاه خاموشت