در قدح عکس تو، يا گل در گلاب افتاده است؟
مهر در آئينه، يا آتش در آب افتاده است؟
باده روشن، دمي از دست ساقي دور نيست
ماه امشب همنشين با آفتاب افتاده است
خفته از مستي بدامان ترم آن لاله روي
برق از گرمي در آغوش سحاب افتاده است
در هواي مردمي، از کيد مردم سوختيم
در دل ما آتش از موج سراب افتاده است
طي نگشته روزگار کودکي، پيري رسيد
از کتاب عمر ما، فصل شباب افتاده است
نيست شبنم اين که بيني در چمن، کز اشتياق
پيش لبهايت، دهان غنچه، آب افتاده است
آسمان در حيرت از بالانشيني هاي ماست
بحر در انديشه از کار حباب افتاده است
گوشه عزلت بود سر منزل عزت، رهي
گنج گوهر بين که در کنج خراب افتاده است