گر کني يک چند ياد روي گل
            از لطافت پر شوي از بوي گل
         
        
            ور به فکر بلبل دستان سراي
            دل سپاري، ناله گردي و نواي
         
        
            ليک در جان محبت پيشه ات
            چون شود سرگرم عشق انديشه ات
         
        
            آن چنان گيرد سراپاي تو را
            کز تو هم خالي کند جاي تو را
         
        
            جسم و جانت جمله ديگرگون شود
            تن همه دل گردد و دل خون شود
         
        
            شهد گردد در مذاقت زهر ناب
            شادماني غم شود، راحت عذاب
         
        
            آفت جان و دل و دين است عشق
            اي خريدار بلا، اين است عشق