آمد سرمست در وثاقم شبگير
            آن بت نوشاد و ترک خلخ و کشمير
         
        
            ماهش خوانم همي به عارض چون سيم
            سروش گويم همي به قامت چون تير
         
        
            ماه بود گر بنفشه زلف و سمن روي
            سرو بود گر پياله نوش و قدح گير
         
        
            ماه نديدم زند ز مژگان خنجر
            سرو نديدم کشد ز ابرو شمشير
         
        
            پر خم و چين زلفکان غاليه بو را
            تافته و بافته چو حلقه زنجير
         
        
            بسته مرا دل بدان دو مشکين چنبر
            برده ز من جان بدان دو جعد گره گير
         
        
            زير و زبر شد مرا به سينه درون دل
            گشت چو آن زلف پرشکن زبر و زير
         
        
            باده تلخم بداد جاي شکر، کرد
            کام مرا شکرين ز منقبت مير