شماره ٧٦٨: اي شام زلفت بتخانه چين

اي شام زلفت بتخانه چين
مشک سياهت بر لاله پرچين
بزم از عقيقت پر شهد و شکر
وايوان ز رويت پرماه و پروين
شمع شبستان بنشست برخيز
و آشوب مستان برخاست بنشين
سنبل برانداز از طرف بستان
ريحان برافشان از برگ نسرين
دلها ربايند اما نه چندان
دستان نمايند اما نه چندين
جز عشق دلبر مگزين که خوشتر
از ملک کسري مهر نگارين
مجنون نبويد جز عطر ليلي
خسرو نجويد جز لعل شيرين
ويس ار ز رامين بيزار گردد
گل خار گردد در چشم رامين
بينم نشسته سروي در ايوان
يا مست خفته شمعي ببالين
يار از چه گردد با دوست دشمن
مهر از چه باشد با ذره در کين
خواجو چه خواهي اورنگ شاهي
گلچهر خود را بنگر خورآئين