سخن عشق نشايد بر هر کس گفتن
مهر را گرچه محالست بگل بنهفتن
مشکل آنست که احوال گدا با سلطان
نتوان گفتن و با غير نيايد گفتن
اي خوشا وقت گل و لاله بهنگام صبوح
در کشيدن مل گلگون و چو گل بشکفتن
شرط فراشي در دير مغان داني چيست
ره رندان خرابات بمژگان رفتن
هيچکس نيست که با چشم تو نتواند گفت
که چنين مست بمحراب نشايد خفتن
کيست کز هندوي زلف تو نجويد دل من
دزد را گر چه ز دانش نبود آشفتن
کار خواجو بهواي لب در پاشش نيست
جز بالماس زبان گوهر معني سفتن