تا چند دم از گل زني اي باد بهاران
گل را چه محل پيش رخ لاله عذاران
هر يار که دور از رخ ياران بدهد جان
از دل نرود تا ابدش حسرت ياران
منعم مکن از صحبت احباب که بلبل
تا جان بودش باز نيايد ز بهاران
گر صيد بتان شد دل من عيب مگيريد
آهو چه کند در نظر شير شکاران
در بحر غم از سيل سرشکم نبود غم
کانرا که بود خرقه چه انديشه ز باران
تا تاج سر از نعل سم رخش تو سازيم
يک راه عنان رنجه کن اي شاه سواران
گر نقش نگارين تو بينند ز حيرت
از دست بيفتد قلم نقش نگاران
از لعل تو دل بر نکنم زانکه بمستي
جز باده نباشد طلب باده گساران
خواجو چکني ناله که پيش گل صد برگ
باشد بسحر باد هوا بانگ هزاران