شماره ٦٦٨: مدام آن نرگس سرمست را در خواب مي بينم

مدام آن نرگس سرمست را در خواب مي بينم
عجب مستيست کش پيوسته در محراب مي بينيم
اگر خط سيه کارش غباري دارد از عنبر
چرا آن زلف عنبربيز را در تاب مي بينم
اگر چه واضع خطست اين مقله چشمم
وليکن پيش ياقوتت ز شرمش آب مي بينم
دلم همچون کبوتر در هوا پرواز مي گيرد
چو تاب و پيچ آن گيسوي چون مضراب مي بينم
نسيم خلد يا بوي وصال يار مي يابم
بهشت عدن يا منزلگه احباب مي بينم
مرا گويند کز عناب خون ساکن شود ليکن
من اين سيلاب خون زان لعل چون عناب مي بينم
برين در پاي برجا باش اگر دستت دهد خواجو
که من کلي فتح خويش در اين باب مي بينم