شماره ٥٧٨: طفل بود در نظر پير عشق

طفل بود در نظر پير عشق
هرکه نگردد سپر تير عشق
دل چه بود مخزن اسرار شوق
جان که بود شارح تفسير عشق
هر که ندارد خبري از سماع
کي شنود زمزمه زير عشق
دم بدم از گوشه ميدان جان
مي شنوم نعره تکبير عشق
دايه فطرت مگر آميختست
خون من سوخته با شير عشق
تيغ مکش بر سر مقتول مهر
دام منه بر ره نخجير عشق
ترک خرد گير که تدبيرعقل
عين جنونست بتقرير عشق
دست من و سلسله زلف يار
پاي من و حلقه زنجير عشق
سالک مجذوب دلم در سلوک
از نظر تربيت پير عشق
نرگس جادوي تو ديدن بخواب
فتنه بود خاصه بتعبير عشق
آب زر از چهره خواجو برفت
از چه ز خاصيت اکسير عشق