آشناي تو ز بيگانه و خويشش چه خبر
            و آنکه قربان رهت گشت ز کيشش چه خبر
         
        
            هدف ناوک چشم تو ز تيغش چه زيان
            تشنه چشمه نوش تو ز نيشش چه خبر
         
        
            هر کرا شير ز پيش آيد و شمشير از پس
            چون بود کشته عشق از پس و پيشش چه خبر
         
        
            گر چه هر دم بودم صبر کم و حسرت بيش
            مست پيمانه مهر از کم و بيشش چه خبر
         
        
            اگر از خويش نباشد خبرم نيست غريب
            در جهان هر که غريبست ز خويشش چه خبر
         
        
            از دل ريشم اگر بي خبري معذوري
            کانکه مجروح نگشتست ز ريشش چه خبر
         
        
            تو چنين غافل و جان داده جهاني ز غمت
            گر چه قصاب ز جاندادن ميشش چه خبر
         
        
            چه دهد شرح غمت در شب حيرت خواجو
            شمع دلسوخته از آتش خويشش چه خبر