مسيح وقتي ازين خسته دم دريغ مدار
            ز پا در آمدم از من قدم دريغ مدار
         
        
            ورم قدم بعيادت نمينهي باري
            تفقدي بزبان قلم دريغ مدار
         
        
            بساز با من دم بسته و کليد نجات
            از اين مقيد دام ندم دريغ مدار
         
        
            اگر دريغ نداري نظر ز خسته دلان
            ازين شکسته دلخسته هم دريغ مدار
         
        
            به عزم کعبه قربت چو بسته ايم احرام
            ز ما سعادت وصل حرم دريغ مدار
         
        
            بشادماني ارت دست مي دهد آبي
            ز تشنگان بيابان غم دريغ مدار
         
        
            نواي پرده سرايان بزمگاه وجود
            ز ساکنان مقام عدم دريغ مدار
         
        
            اگر شفا نفرستي بخستگان فراق
            ز بستگان ارادت الم دريغ مدار
         
        
            چو عندليب گلستان فقر شد خواجو
            ازو شمامه باغ کرم دريغ مدار