شماره ٤٦٧: صبح چون گلشن جمال تو ديد

صبح چون گلشن جمال تو ديد
برعروسان بوستان خنديد
نام لعلت چو بر زبان راندم
از لبم آب زندگاني بچکيد
صبحدم حرز هفت هيکل چرخ
از سر مهر بر رخ تو دميد
مرغ جان در هوات پر مي زد
بال زد وز پيت روان بپريد
هر که شد مشتري مهر رخت
خرمن مه به نيم جو نخريد
وانکه چون ديده ديد روي ترا
خويشتن را بهيچ روي نديد
سر مکش زانکه از چمن بيرون
سرو تا سرکشيد سرنکشيد
در رهت خاک راه شد خواجو
ليک بر گرد مرکبت نرسيد