چون خط تو گرد رخ گلرنگ بگيرد
سرحد ختن خيل شه زنگ بگيرد
مگذار که رخسار تو کائينه حسنست
از آه جگر سوختگان زنگ بگيرد
بي نرگس مخمور تو در مجلس مستان
هر دم دلم از باده چون زنگ بگيرد
آهنگ شب از ديده من پرس که هر شب
مرغ سحر از ناله ام آهنگ بگيرد
هر دم که شب آهنگ کند ز آتش مهرت
دود دل من راه شباهنگ بگيرد
چون پرتو خورشيد رخت بر قمر افتد
از عکس رخت لاله و گل رنگ بگيرد
خون شد دلم از دست سر زلفت و کس نيست
کانصافم از آن هندوي شبرنگ بگيرد
در پسته تنگ تو سخن را نبود جاي
الا که درو هر سخني تنگ بگيرد
خواجو ستم و جور و جفا در دل خوبان
ماننده نقشيست که در سنگ بگيرد