شماره ٢٩٢: گل نهالي به بوستان آورد

گل نهالي به بوستان آورد
مرغ را باز در فغان آورد
سخني بلبل از لبش مي گفت
غنچه را آب در دهان آورد
نکهت نفحه شمامه صبح
مژده گل ببوستان آورد
دوستان را نسيم باد صبا
بوي انفاس دوستان آورد
نفس باد صبحدم چو مسيح
با تن خاک مرده جان آورد
هم عفا الله صبا که عاشق را
خبر يار مهربان آورد
درد خواجو بصبر به نشود
زانکه با خويش از آن جهان آورد
ليک نوميد نيست کاب حيات
از سياهي برون توان آورد