شماره ٢٦٠: درد محبت درمان ندارد

درد محبت درمان ندارد
راه مودت پايان ندارد
از جان شيرين ممکن بود صبر
اما ز جانان امکان ندارد
آنرا که در جان عشقي نباشد
دل بر کن از وي کوجان ندارد
ذوق فقيران خاقان نيابد
عيش گدايان سلطان ندارد
ايدل ز دلبر پنهان چه داري
دردي که جز او درمان ندارد
بايد که هر کو بيمار باشد
درد از طبيبان پنهان ندارد
در دين خواجو مؤمن نباشد
هر کو بکفرش ايمان ندارد